بسم الله و بالله...
به افتابي که در تاريکي محض طلوع مي کند،
دهشت ظلمت و سکوت شب را مي شکند،
و درخشش نور را به ارمغان مي اورد،
چه بايد گفت؟
شب شکن
از ما نهادن سر بر کوي معشوق
تا او که را بخواهد از خاک بر گزيدن
و او بود که بت شکن بود و حنيف و قلبي سليم داشت. او که خليل بود، صاحب
عزمي استوار و به تنهايي يک امت بود.
و من از نوادگان اويم. مي خواهم از نسل بت شکنان باشم و بلکه قهرمان
آنان که بتکده ي دلم را از هر چه معبود افل و مغربي پاک کنم و دلم را
کعبه او کنم و مي خواهم از نسل ابراهيم باشم که بت شکن است و شب شکن.
و مي خواهم از نسل خليل باشم که سوخته ي اتش عشق است، ان چنان که اتش
دنيا و اخرت پيش شعله ي دلش سرد است و خاموش.
مي خواهم با او همراه شوم، پشت سرش به راه افتم، در بزرگ بت خانه که باز
مي شود هراسي به دلم چنگ مي زند مگر مي توان وارد اين معبد شد غريبه ها
را بيرون کرد و بت ها را بيرون ريخت!
چه فضايي سرد و خاموش! چه گورستان شلوغي! از همان نوع که در معبد قلب من
نيز بر پاست!
چه دلي دارم من.....
بررسي تاريخ تشيع در ايران را در شيا ايران شيا بخوانيد: