سفارش تبلیغ
صبا ویژن

86/8/24
12:33 صبح

خاطرات کنکور

بدست سس در دسته دل نوشته ها

 

بیاین دیگه گناه نکنیم قبلی هارو امام رضا (ع) ضامن آهو شد ما که دیگه جای خود داریم

 

به نام خدا

ما یه داداش تو دنیای نت داریم که امر کردن یه موج مکزیکی بیایم ما هم اطاعت کردیم و موج رو ادامه دادیم.

اوایل مهر 85 بود که برای گرفتن گواهی اشتغال به تحصیل برای ارائه به بیمه پیش معاون دبیرستان رفتم ولی ایشون فرمودن من مشکل سربازی دارم و باید حلش کنم حرفش رو زیاد جدی نگرفتم فردای اون روز با اداره نظام وظیفه تماس گرفتم آقایی گوشی رو برداشتن تاریخ تولدم رو بهشون گفتم و پرسیدم اعضام متولدین 66 صحت داره؟ با عجله و لحنی تند جواب مثبت دادن و بدون اینکه اجازه پرسیدن سوال دیگه ای رو بدن گوشی رو گذاشتن منم اینو گذاشتم به حساب طرح تکریم ارباب رجو!!!!

فردا صبح را افتادم به طرف اداره تا ببینم حالا هیچ راهی نداره بشینیم و خیر سرمون درس بخونیم وارد اداره شدیم و از پله ها بالا رفتیم و پس از چنتا پرس و جو وارد یکی از اتاقا شدیم اول با دیدن ظاهر اتاق فکر کردم شربت زمانی چیزی خوردم و چند سال عقب برگشتم ولی با یه نگاه به تقویم روی میز فهمیدم نه خدارو شکر در قرن بیستم به سر میبریم حالا بگذریم که انگار چند سالی بود یه دستی به سرو روی اتاق و وسایلش (منظورم کمد و یه میز و چنتا صندلی شکسته) نکشیده بودن وقتی شروع کردم به سوال کردن بدون اینکه توجهی به حرفام بکنن با لحنی که انگار دارن با سربازشون حرف میزنن امر فرمودن: "باید بری سربازی اون یه سالی که وقت داده بودیم درس بخونین کافیتون نبود......."

 گفتم: آخه مگه اینجوری نبود که هر کسی میتونه  3 بار کنکور بده؟؟!!!

فرمودن: قانون لغو شد فقط نیمه اولی ها میتونن 2 بار کنکور بدن.

گفتم: آخه این چه قانونیه مگه قانون نباید برا همه یکسان باشه گناه نکردیم که نیمه دوم به این دنیا شرف یاب شدیم!!!!!!!!

فرمودن برو به کسی که قانون رو مینویسه بگو حالا باید بری سربازی طوری حرف میزد انگار سربازی مال باباش و میخوام برا اونا خدمت کنم.

خلاصه اونقدر پله هارو بالا و پایین کردیم و به همدیگه پاسمون دادن که خسته شدیم و برگشتیم. دیگه حال و حوصله درس و کتابم نداشتم انگار دنیا رو سرم خراب شده بود خبر که تو فامیل و آشناها پیچید عمو , خاله, شوهر خاله و دایی و...... همه بسیج شدن تا من رو از این منجلاب نجات بدن هر روز یکیشون مارو برمیداشت و پیش یه آشنا میبرد تا مشکلمون و حل کنه ولی انگار راهی نبود جز کچل کردن هر روز همه اخبار رادیو و تلوزیون و روزنامه ها و اینترنت رو دنبال میکردیم تا شاید امیدی باشه وقتی مطمئن شدیم که هیچ راهی وجود نداره  خانواده تصمیم گرفتن هر جوری شده یه کاری کنن محل خدمتم بیوفته تبریز تا وقتای فراغت بیام خونه و درس بخونم بازم عملیات شروع شد و هر روز پیش یه سروان و سرتیپ و گروه بان و ملوان و خلبان رفتیم تا بالاخره وقتی برگه اعضامم اومد فهمیدیم که این رفت و آمدا اثر کرده و افتادیم تبریز جالب تر اینکه  مسئولین تو تلوزیون هی اعلام میکردن امکان هیچ گونه پارتی بازی در سازمان وجود نداره منم که عذاب وجدان گرفته بودم با شنیدن این حرفا هم خندم میگرفت و هم یه روزنه امیدی برام باز میشد که پارتی بازی در کار نبوده و شانسکی افتادم شهر خودم روزا یکی پس از دیگری سپری میشد و مام دستمون به دعا بود.

6 روز مونده به اعضامم وقتی تو خونه نشسته بودیم تلفن زنگ زد و گفتن تلوزیون رو روشن کنیم بله مثل اینکه دعاهامون اجابت و کابوس تموم شده بود اخبار اعلام کرد نیمه دومیا هم میتونن مثل نیمه اولیا بشینن خونه و درسشون رو بخونن با اینکه خیلی خوشحال شدم ولی حسرت روزای هدر رفتم این خوشحالی رو کم رنگ ترش کرد آخه دیگه نیمه های بهمن بود و فقط چهار و نیم ماه تا کنکور فرصت داشتیم. نمیدونم تا کی باید قربانی تصمیمات کارشناسی نشده بشیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

 

برانوشتن خاطره دعوت میکنم از دوستان عزیزم :

 

خانم مینا از وبلاگ گلبرگ های بارانی                           http://www.adonis.persianblog.ir/

 

آقای شریفی از وبلاگ یارپیز                                                          http://www.yarpiz.ir/

     

آقای پورستار از وبلاگ عینالی                                http://www.poorsattar.persianblog.ir/

 

آقای محمد از وبلاگ تبریزی                                                           http://www.tabrizy.ir/

 

آقای عماد از وبلاگ تبریزآباد                                            http://tabrizabad.persianblog.ir

 

خانم صبا از وبلاگ صبا به تهنیت پیرمی فروش آمد                     http://www.saba.saqur.com/

 

خانم عبدالهی از وبلاگ کوزت دختری در مزرعه                             http://tabstory.blogfa.com/

 

 وبلاگ چرک نویس های یک سردبیر جوان

 

                   http://sunman.parsiblog.com/  

ممکنه بازم اضافه کنم.                           

 

از دوستانم   azaramoozesh , azareghtesad , azarolum  به خاطر اینکه وبلاگشون تخصصیه دعوت نکردم ولی ارادتم رو نسبت بهشون اعلام میکنم.